این پست را یک روز قبل از تولدت می نویسم. در نیمه شبی که یک ساعت برای خوابیدن تلاش کردم اما نتوانستم و بعد دیدم یا باید اینستاگرامم را نصب کنم و ساعت ها در آن محیط کثیف و حال بهم زن پرسه بزنم، یا باید بنویسم. و من راه دوم را انتخاب کردم. و چه بهانه ای بهتر از تولد تو. خب خب، عزیز من، داری بیست ساله می شوی و باورش سخت است که تقدیر، ما را از هفت هشت سالگی وقتی که بغل دستی شده بودیم، به بیست سالگی هایمان گره زده. بار ها گفته ام که تو همان دعای مستجاب شده ی من در روز اول سال دوم دبیرستانی که ناگهان از بین بوته های حیاط مدرسه چشمم به تو خورد. نمی دانم چه بود که توانستیم در عرض چند روز، آن رفاقت را شکل بدهیم اما این را می دانم که این اتفاق برای من و تو، سال ها پیش در دوم دبستان هم افتاده بود. نتیجه اش هم همان کارت پستال سفید برفی بود که نتوانستم هنوز هم از جعبه ی خاطراتم از انباری بیاورم. اوایل شروع دانشگاه ها که بینمان فاصله افتاده بود، یادم است که برای من و می دانم که برای تو هم، سخت بود. وویس های تلگراممان و گاها بغض های من بر این حرفم گواه اند. اما بیا اقرار کنیم. بیا صادقانه اقرار کنیم که زمان، کم کم فاصله ها را برایمان عادی می کند. آدم های دیگری می آیند و کنارمان قرار می گیرند و چه بسا سختی های این فاصله را، برایمان راحت تر کنند. خودت می دانی چه می گویم.  همان خدایی که دعایم برای داشتن یک دوست خوب را اجابت کرد، حال تقدیر کرده است ک بینمان از تهران، تا بهشتی - و از حقوق تا روان شناسی فاصله بیندازد. این فاصله دیگر بغض من و تو را بر نمی انگیزاند. فقط به فکر فرو می روم که زندگی چه بر سر ما می آورد و چه طور انقدر سریع بزرگ شدیم. چطور از آن روز های کلاس های عربی خانم خادم و صبح خوابیدن هایمان در نماز خانه و زرشک پلو با مرغ هایی که می آوردی و خندیدن هایمان زنگ ناهار و قدم زدن هایمان در حیاط مدرسه، رسیدیم به امروز. اینجا. این لحظه. امسال، نشد سورپرایزت کنم یا طور دیگری بیست ساله شدنت را جشن بگیریم. نشد روز تولدت همدیگر را ببینیم و حرف بزنیم. من اهل قربان صدقه های تعارفی و الکی نیستم. اهل پست گذاشتن با کپشن طولانیِ پر از اموجی میمون و گل و قلب و بادکنک نیستم. ( والبته اینستاگرامم را فعلا پاک کرده ام ) ولی دهمین پست منطقه ی امن من، متعلق به توست که دیگر بیست ساله شده ای. تولدت مبارکِ آدم هایی که تو را در زندگیشان دارند. آه جرج! تو را به خدا مواظب بیست سالگیت باش.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها